Blog | Profile | Archive | Email | Design by | Name Of Posts


˙·٠•●♥حس زیبا ♥●•٠·˙

مادر مرا ببخش درد بدنم بهانه بود !!!!

کسی رهایم کرده بود که صدای بلند گریه ام

اشک هایت را در آورد !!!!!

نویسنده ها کجایید ؟ می خواهم عشق بازی یاد بگیرم

قصه شیرین و فرهاد , لیلی و مجنون دارد دوباره تکرار

می شود می خواهم نقش لیلی را مثل مجنون بازی کنم !!!

ماندن کنار من لیاقت می خواست نه بهانه !!

در تک تک لحظات بی قراریم بلند میگویم :چرا با من اینکار رو کردی.

غفلت کرده ای "مادر" پشت یک قلب "عاشق"

فرزندت آرام آرام جان میسپارد و تو فراموش کردن

را به او نیاموخته بودی!!!

آرامتــر تکــانـش دهیــد.

مـَـرگ مَغـــزی شُــده…بــایـد زودتـــر دفــن شــود…

چیـــزی بــَرای اِهـدا هـــم نــدارد…

اِحســـاسَـــم استــــ !

تــــا همیـن دیــروز زنـده بـــوده

… خـــــودمــ دیـــدمــ ،

کِســـی لِهــــش کــــــرد و رَفــتـــــ...

+نوشته شده در سه شنبه 6 فروردين 1392برچسب:مـَـرگ مَغـــزی,ارامتر,تکان,دیروز,احساسم,زودتر,عکس زیبا,عکس اغوش,شعر تنهایی,شعر,ساعت10:32توسط وحید SODAGAR | |

 قبول ..

 تو هیچ چیز توی دلت نیست...

باز هم من آدم بد قصه ام

که همیشه دلم پر است...

+نوشته شده در دو شنبه 5 فروردين 1392برچسب:ادم بد,قبول,هیچ,چیز,دل,باز,بد,قصه,همیشه,دلم,پر,شعر تنهایی,شعر,عکس,عکس تنهایی,ساعت23:44توسط وحید SODAGAR | |

تقدیم به مخاطبی که منو با عشق آشنا کرد ولی نمو..........

دل دیوونم از تو تنها نشونم از تو

 یه عکس یادگاری که خودتم نداری

شده رفیق شب هام وقتی که خیلی تنهام

میگیرمش روبروم بازم میشی آرزوم

وقتی تو رو ندارم وقتی که بی قرارم

چشامو باز میبندم شاید بیای کنارم

دل دیوونم از تو تنها نشونم از تو

یه عکس یادگاری که خودتم نداری

شده رفیق شب هام وقتی که خیلی تنهام

میگیرمش روبروم بازم میشی آرزوم

 

هرکـس به طریقی دل ما میشکند ، بیگانه جدا ، دوست جدا میشکند

      بیگانه اگر میشکند حرفی نیست ، من در عجبم دوست چرا میشکند

+نوشته شده در دو شنبه 5 فروردين 1392برچسب:هر کس,طریق,دل,ما ,میشکند,بیگانه,دوست,جدا,میشکند,حرفی,عجبم,دردهایم,سکوت تلخ,شعر تنهایی,شعر,کارتپستال,کارتپستال تنهایی,ساعت18:31توسط وحید SODAGAR | |

 می روم خسته و افسرده و زار

سوی منزلگه ویرانه ی خویش

به خدا می برم از شهر شما

دل شوریده و دیوانه ی خویش

می برم تا که در آن نقطه ی دور

شست و شویش دهم از رنگ گناه

شست و شویش دهم از لکه ی عشق

زین همه خواهش بیجا و تباه


می برم تا ز تو دورش سازم

ز تو ای جلوه ی امید محال

می برم زنده بگورش سازم

تا از این پس نکند یاد وصال

ناله می لرزد..می رقصد اشک

آه بگذار که بگریزم من

از تو ای چشمه ی جوشان گناه

شاید آن به که بپرهیزم من

بخدا غنچه ی شادی بودم

دست عشق آمد و از شاخم چید

شعله ی آه شدم صد افسوس

که لبم باز بر آن لب نرسید

عاقبت بند سفر پایم بست

می روم خنده به لب خونین دل

می روم از دل من دست بدار

ای امید عبث بی حاص

+نوشته شده در دو شنبه 5 فروردين 1392برچسب:وداع,تنهایی,امید,عبث,غنچه,عشق,شعر تنهایی ,شعر جدایی,شعر,عکس وداع,عکس,,ساعت13:58توسط وحید SODAGAR | |

امشب دلم گرفته است

می خواهم از گرفته های دلم برایت بگویم 

از ابرهای تیره ای که با نسیم خیانت به آسمان دلم آوردی

می خواهم گریه کنم اما نمی توانم ...


می خواهم تو را به یاد بیاورم ...

و با نگاه چشمان تو تا به صبح مژه بر هم نزنم

اما افسوس ... گذشت دقایق چهره ات را از یاد من برده اند ! ...

می خواهم اولین ساعتی که نگاهم کردی رو

به یاد بیاورم ... اما افسوس ...

آخرین نگاه تلخ و سرد تو نمی گذارد ! ...

می خواهم اولین دقایق با تو بودن را

به یاد بیاورم ... اما افسوس ...


می خواهم از گرفته های دلم برایت بگویم

اما نه! دلم نمی آید .....

 

+نوشته شده در یک شنبه 4 فروردين 1392برچسب:امشب دلم گرفته است,نسیم,خیانت,چهره,دقایق,افسوس,مژه,شعر تنهایی,شعر,تلخ,سرد,,ساعت19:45توسط وحید SODAGAR | |

 نزار اینجا من بمونم حیرون و خیلی پریشون


مهربون برگرد تو پیشم دلمو انقدر نسوزون


نگو که خبر نداری دارم از دوریت می میرم 

جای دستای قشنگت دستای غمو می گیرم

+نوشته شده در یک شنبه 4 فروردين 1392برچسب:نزار,اینجا,حیرون,پریشون,دل,نسوزون,مهربون,قشنگ,دوری,مردن,شعر زیبا,شعرتنهایی,کارتپستال,کارتپستال تنهایی,ساعت19:29توسط وحید SODAGAR | |

به یاد تو نوشتم تو دفترای شعرم

به یاد اون گذشته به یاد سرنوشتم 

نوشته های غمگین برای تسکین دل

به یاد روزی که تو گذاشتی رفتی ای دل 

اگر تو این لحظه ها همدم من نموندی

مشکلی نیست عزیزم تو خاطرم تو موندی 

اگر گذاشتی رفتی یک دفعه و بی خبر

اما بدون عزیزم تو یادمی تا سحر 

نوشته ها م تو این جا کمکِ حال منن

نوشته هام همیشه هم رنگِ حزن و غمن 

هر روز با یک نوشته سعی می کنم تا بگم

چی کشیدم تو دنیا میونه این همه غم

با این نوشته ها من به یاد تو می مونم

می نویسم تا نگی به یاد تو نموندم 

نوشته های سنگین از جنس غصه و غم

می نویسم تا بشن واسه دلم یه هم دم 

هر چند نموندی پیشم اما واست می خونم

از تو می گم همیشه تو یادمی هنوزم 

هر چند از این جا رفتی اما کنارم هستی

فکر می کنم همیشه کنار من نشستی

 درون کوچه‌ء قلبم چه غمگینانه می‌پیچد


  صدای تو که می‌گفتی به جز تو دل نمی‌بندم

     فریب وعده‌هایت را ندانستم ولی اکنون

       به یاد وعده‌های تو میان گریه می‌خندم 

       برو دیگر که دل از غم رها کردم

       خداحافظ که دیگر بر نمی‌گردم


        تو بودی آسمان من، غمت همسایه‌ی قلبم

      ولی خورشید چشم تو به بام دیگری سرزد

    قسم بر سوز ناله‌هایم تو را دیگر نمی‌خواهم

   که از بام دو چشم تو پرستوی دلم پر زد

   در آن غمگین غروب سرد، تو از شهرم سفر کردی

    نگاهم در افق‌ها ماند و من از افسوس می‌خواندم

       شیار گونه‌هایم را گل اشکم نوازش کرد

          و من از تو جدا ماندم

             ولی ای کاش می‌مردم


                برو دیگر که دل از غم رها کردم

                      خداحافظ که دیگر برنمی‌گردم

گمان کردم که او عاشق ترین عاشق در این دنیاست

گمان کردم که غمخواری برای یک دل تنهاست

از عشق خود به من می گفت

از عاشق ها سخن می گفت


از اشکی داغ و آتش زن همیشه چشم او پر بود

ولی افسوس 


همه از عشق گفتن ها تمام گریه کردنها

تظاهر بود

همه عاشق نوازی ها تمام صحنه سازی ها 

تظاهر بود


به خود گفتم دوباره بخت یارم شود

به خود گفتم که پایانی برای انتظارم شود


به خود گفتم دوباره نوبت فصل بهارم شود

ولی افسوس

همه از عشق گفتنها تمام گریه کردنها

تظاهر بود


همه عاشق نوازیها تمام صحنه سازیها

تظاهر بود...

تظاهر بود...

تظاهر بود...


زندگی سراسربرایش تظاهر بود.

قسم به آسمان شب ، ستاره های بیشمار

قسم به سادگی به عشق ، به شعله های بیقرار

قسم به تیزی نگاه ، به ناز و غمزه نگار

که بی حضور چشم او ، شود خزان همه بهار

گر مانده بودی .. تو را تا به ارش خدا میرساندم

اگر مانده بودی .. تو را تا دل قصه ها میکشاندم

اگر با تو بودم .. به شب های غربت که تنها نبودم

اگر مانده بودی .. ز تو می نوشتم تو را می سرودم

 مانده بودی اگر نازنینم .. زندگی رنگ و بوی دگر داشت

این شب سرد و غمگین غربت .. با وجود تو رنگ سحر داشت

با تو این مرغک پرشکسته .. مانده بودی اگر , بال و پر داشت

با تو بیمی نبودش ز طوفان .. مانده بودی اگر , همسفر داشت

هستیم را به آتش کشیدی .. سوختم من ندیدی ندیدی

مرگ دل آرزویت اگر بود .. مانده بودی اگر , می شنیدی

با تو و عشق تو زنده بودم .. بعد تو من خودم هم نبودم

بهترین شعر هستی را با تو .. مانده بودی اگر !  می سرودم

بگذار که در حسرت دیدار بمیرم

در حسرت دیدار تو بگذار بمیرم

دشوار بود مردن و روی تو ندیدن

بگذار به دلخواه تو دشوار بمیرم

بگذار که چون ناله ی مرغان شباهنگ

در وحشت و اندوه شب تار بمیرم

بگذار که چون شمع کنم پیکر خود آب

در بستر اشک افتم و ناچار بمیرم

می میرم از این درد که جان دگرم نیست

تا از غم عشق تو دگربار بمیرم

تا بوده ام، ای دوست، وفادار تو بودم

بگذار بدانگونه وفاداربمیرم

 در دفتر خاطراتم نوشتم عشق زیباست...

استاد دفتر را دید و گفت:

این رویاست...

گفتم استاد!!

تو از عشق چه میدانی؟!

گفت : در عالم عشق ، عاشق همیشه تنهاست...